دلنوشته های خودم
سلام من یه دخترم یه دختر که تا دیروزفک میکردم کل زندگی تو خنده هامو ودرسم خلاصه میشه بهترین اتفاق زندگیم وقتایی بود که معدلم20میشدو بابام واسم هرچیزی که می خواستمو میگرفت خودمو خوشبخت ترین دختر دنیا می دونستم چون تو زندگیم هیچ مشکلی نداشتم نه از لحاظ مالی،نه فرهنگی،نه خانوادگی،نه درسی نه اخلاقی مامان وبابام هرچی که بخوامو واسم میگرن هرکاری بگم واسم انجام میدن ولی یه مدتیه شده خسته شدم منی که عاشق درسم بودم حالا از درس خودندنم متنفر شدم البته متنفر متنفر که نه ولی خسته شدم بابام بهم ازادی کامل داده هرجابرم بهم هیچی نمیگه ساعت3نصفه شبم برم تنهایی بیرون چیزی بهم نمیگه چون بهم اعتماد داره ولی....... دیگه خسته شدم من این وبودرس کردم ک خاطرات روزانمو توش بنویسم نمی خوام تو دفترخاطراتمو چیزی بنویسم چون دوس ندارم هیچ مدرکی از گذشتم تو دنیای حقیقی وجود داشته باشه
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های خودم و آدرس mymemories.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
پاسخ:اره عزیزم
پاسخ:مر30
خرید لایسنس نود32
دخی عصبی...(عسل جون)
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 465
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1